ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

نمیدانستم........



آسمان جای عجیبیست

نمیدانستیم

عاشقی کار غریبیست

نمیدانستیم

عمر مدیون نفس نیست

نمیدانستیم

عشق کار همه کس نیست

نمیدانستیم


شعر دوش چه خورده ای دلا ؟


دوش چه خورده ای دلا ؟ راست بگو ، نهان مکن

چون خمشان بی گنه ، روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده ای ، نقل خلاص خورده ای

بوی شراب میزند ، خربزه در دهان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی

بار دگر گرفتمت ، بار دگر چنان مکن


***

هین کژ و راست می‌ روی ، باز چه خورده‌ ای ؟ بگو !

مست و خراب می‌ روی خانه به خانه کو به کو

با که حریف بوده‌ ای ؟ بوسه ز که ربوده‌ ای ؟

زلف که را گشوده‌ ای حلقه به حلقه مو به مو ... ؟

ابیات پراکنده از مولانا


شعر و را من چشم در راهم...

شباهنگام ،

در آندم که بر جا دره ها

چون مرده ماران خفتگانند ؛
 

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر

 به پای سرو کوهی دام ؛
 

گرم یاد آوری یا نه ، 
من از یادت نمی کاهم 


تو را من چشم در راهم...


نیما یوشیج


شعر ( به سوی ساحلی دیگر )

به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر


من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر


به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر


من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش از آب وگلی دیگر


طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد

من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر


به دنبال کسی جا مانده از پرواز می‌گردم

مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر ...


فاضل نظری

شعر هر چه بادا باد.


من یقین دارم که برگ ،

کاین چنین خود را رها کرده ست در آغوش باد ؛

فارغ است از یاد مرگ !

لاجرم چندان که در تشویش ازین بیداد نیست ،

پای تا سر زندگیست ...

آدمی هم مثل برگ ، می تواند زیست بی تشویش مرگ

گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،

می تواند یافت ، لطف : (( هـــر چـــه بـــادا بـــــاد )) را ...

فریدون مشیری


شعر : چرایی


تو که نوشم نِئی ، نیشم چرایی ؟

تو که یارم نِئی ، پیشم چرایی ؟

تو که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم

نمک پاش دل ریشم چرایی ... ؟

باباطاهر


شعر : روهای چو مه در دهن مور



ای دیده اگر کور 
نئی ، دور ببین                            
 
                                  این عالم پر فتنه و پر شور ببین

شاهان و سران و سروران زیر گل اند                     

                             روهای چو مه در دهن مور ببین ...

خیام



شعر مرغ بهشتی

 شبی را با من ای ماه سحرخیزان ،  سحر کردی

سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید

که چون شمع عبیرآگین ، شبی با من سحر کردی

صفا کردی و درویشی ، بمیرم خاکپایت را

که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی

چو دو مرغ دل‌آویزی به تنگ هم شدیم ، افسوس

همای من پریدی و مرا بی‌بال و پر کردی...

شهریار



شعر نگاهم را نمی بینی


زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را نمی بینی

زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی


سخن ها خفته بر چشمم ، نگاهم صد زبان دارد

سیه چشما ! مگر طرز نگاهم را نمی بینی ؟


سیه  مژگان من !  موی سپیدم را نگاهی کن

سپید اندام من ! روز سیاهم را نمی بینی ؟


پریشانم ، دل مرگ آشیانم را نمیجویی

پشیمانم ، نگاه عذر خواهم را نمیبینی


گناهم چیست جز عشقت ؟ روی از من چه می پوشی ؟

مگر ای ماه ! چشم بی گناهم را نمی بینی ...؟

مهدی سهیلی


سایه

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم


بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم


ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟


گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم ، او مرده و من سایه ی اویم...


سیمین بهبهانی



شعر یادمان باشد


یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست ، خطایی نکنیم

یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم

گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم

و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم
 ...

هوروش نوابی



شعر پرنده میداند

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
 به خواب می ماند.
 پرنده در قفس خویش
 خواب می بیند.
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد.
پرنده می داند
 که باد بی نفس است
و باغ تصویری ست.
 پرنده در قفس خویش
خواب می بیند...
هوشنگ ابتهاج



یک فریب ساده و کوچک

هی فلانی !

زندگی شاید همین باشد

«یک فریب ساده و کوچک»

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد ...

اخوان ثالث


شعر برزخ وصل و جدایی

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم


 
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام ! هر قدر بی مهری کنی ، می ایستم


تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  


چون شکست آینه ، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم


زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم...


فاضل نظری


شعر های عاشقانه (مملکت عاشقان)


رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ها قیاسی نیست

خدا کسی است که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست

به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل !
که خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن ، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

فاضل نظری