دانلود ویلون کلاسیک عاشقانه دیوید گرت
موسیقی های ویلون عاشقانه و آرام و رمانتیک دیوید گرت،برگزیده سه موسیقی برتر
دانلود این سه موسیقی برگزیده
دانلود:
پیامک های عاشقانه جدید 93
واقعیت تلخ
گفتی می ایی منتظرت شدم
نبودی متاسف شدم برای همه انهایی که به خاطر کسی مجبور می شوند
به هر ناکسی التماس کنند
برای اینکه دروغ نگویند بزرگترین رویاها و دست نیافتنی رویاها را در سر می پرورانند رویاهایی که هرگز واقعیت ندارند
برای خودم هم متاسفم که مجبور شدم به خاطرت بزرگترین دروغها را باور کنم
امثال من برای خوشبخت شدن همیشه باید اول از تو"..و امثال تو"..بگذرند
تویی که به من یاد دادی برای گذشتن از دوراهی باید بین عشقهای پوشالی و واقعیتهای تلخ یکی را انتخاب کرد متاسفم برای خودم.. همین!
در خانه ی چشمانت،خوش جلوه گری پیدا
زان جلوه نهادستی،در خانه ی ما غوغا
همراه تو گر باشد،روی خوش فردایم
ورنه تن افسرده،کی دم زند از فردا
در دامن عشق من،چون جشنی و سودایی
یاد تو سروری را،کرده به دلم برپا
با یک نگه تو شد،غمگینی ما مستی
چون صبح دل انگیزی،شب های دل تنها
از هرم نفس هایت،تا گرمی دستانت
شد تشنه ی هر آتش،دیوانه دل شیدا
در دامن تنهایی،گر بی تو بماند دل
هرگز نتوان ماند،از ما اثری برجا
همراه تو می مانم،گر با تو خطر باشد
عاشق شده ام عاشق،پروا نکنم پروا
با من تو اگر باشی،بر مه نتوان افتد
هرگز نگه هامون،با روی تو در شبها
اکنون قدم میزنم در کوچه باغ های حکایت...
هر قدم لحظه ای را در دیدگانم ظاهر می کند و خاطره ای را در ذهنم تداعی...
وجودم می لرزد...
ولی امروز...
کوچه باغ خالی از آن حکایت ها بود....حکایت هایی که لحظه به لحظه بچگیم با آن ها سپری میشد...
وحالا...
خاطره ای بیش نیست...
بچگی یعنی...بجای دلت سر زانوهات زخمی بشه....
بچگی یعنی دور بودن از گناه و همه ی مشکلات زندگی...
بچگی یعنی وقتی کسی باهات صحبت میکنه از خجالت با گل های فرش بازی کنی...
بچگی یعنی...
آرامش...
مهربونی...
خوشی...
کاش همیشه کودک بودیم و هیچ وقت بزرگ نمی شدیم...
دلم بچگی را می خواهد...
جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند؟...
دلم میخواهد آنشرلی باشم..تصور کنم..با خیالاتم زندگی کنم...با خیال بودن تو..
حالا که نیستی میخواهم تصور کنم هستی..همین نزدیک ها..کنار من..!
میخواهم همانند آنه با خود بگویم اشکالی ندارد..تصور میکنم..!!!
دل به هر کسی بستم چیزی جز توهم ناشی از تنهایی برای من نبود
در این دریای عشقهای یکطرفه غرق شدم و همیشه در رویاها دنبای واقعیت گشتم اما همیشه واقعیت چیزی نبود که من می خواستم
تمام لحظه های پاک کودکانه ام پر شد از کابوس سرد و یخ زده اما هر جوری بود سرم را با دروغ هایی که به خودم می گفتم گرم می کردم
در حالی که هیچ کس خبری از دلم نداشت که چگونه در خوشیهای زود گذرم ذره ذره دارم می پوسم
اگر چه می دانم هیچ چیزی بی حکمت نیست اما من حالا از همه انچرا که برایم بعد از ان همه تنهایی ماند با تمام وجودم خدا را شکر کردم چرا که تقدیرم همین بود و من مقصر نبودم
پس خدایا! بابت همه انچرا به من دادی و یا مصلحت نبود بدهی شکر...
بگذار نباشم ...
باید از محشر گذشت
این لجنزاری که من دیدم سزای صخره هاستشهریـار
تصاویر فوق العاده ویژه روحیه گرفتن دختران : )
پسرا هم سعی کنید بفهمید دختر یعنی...
دختر یعنی
جدیدترین کارت پستال های عاشقانه فارسی
برای دیدن کارت پستال های بیشتر به ادامه مطلب بروید...
فاطمه حال خوبی نداشت تغییری که توصداش رخ داده بود وبه خوبی میشد حس کنی...
لحظه ای بعد تنها صدای قطع شدن تماس فضاروپرکرد وگوشی ازدست امیرافتاد.........
فاطمه بی هوش کنار دخترخاله اش .........وامیرک معلوم نبودروحش
کجاست میان زمین وآسمان ..............
سامان بهترین دوست امیر کنارامیربود گنگ و مبهوت فقط میدونست باید امیر به بیمارستان ببره.
ساعتی بعد سامان کنار میزدکتر:دکترامیرباچی خودکشی کرده؟؟
_:ترامادول
_امیر؟ نه اون این کارونمیکنه
_این دیگه باید ازخودش بپرسی.........
اتاق301:امیرروی تخت بیمارستان چشمهایش را به سقف دوخته بود امیر
توی دنیای دیگهری سپری میکرد دنیای فاطمه...........
سامان تاوارد اتاق شد گفت:اه اه اه آخه لامصب ترامادول توبا اسمارتیس
اشتب گرفتی؟؟ مردم و زتده شدم نگاش کناااا!!!!
امیر صدای سامان نمیشنید اصلا نمیدونست سامان اومده تواتاق....
سامان نزدیک تخت شد دستشو جلوصورت امیربالا و پایین کردگفت:حواست کجاست امیر
هستی؟؟؟؟
امشب مرخصی هیچیت نیست ازمنم سالم تری........
امیرنگاه به سامان انداخت و تبسمی کرد.
سامان تودلش غوغایی بود فقط میخواست لبخندی مهمون لبان خشک وبی جان امیرکرده باشه.
ساعت( ) تلفن خونه ی امیربه صدادرآمد:مادرامیر:بله؟سلام خاله امیرامشب خونه ما میمونه نگران نشی ی
وقت؟؟؟ ...........پس ازصبح پیش شما بوده هرچی به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد؟نمیگه آخه من
نگران میشم؟_:آره خاله باهم کدنویسی میکنیم گوشیش شارژ باطریش تموم شده بود......._:باشه
پس بهش بگو فردازودبیادخونه_:باشه خداحافظ خاله جون فردااول صبح امیربدون اینکه چیزی
بگوید وچیزی بخوردازخونه سامان زد بیرون وراهی خانه شد. 2روز ازآن روز سردوخاموش
گذشت....12:30شب امیر روی تخت درازکشیده ودرافکارخودش غرق شده.........صدای اس
توجه امیررا به خودش جلب میکند.متن اس:سلام امیربیداری؟آره خودش بود
...........امیرخوشحال شد وشروع کردن به اس بازی درمورد اون روز شوم اینکه فاطمه بیهوش
شده بود وتنها شانسی ک داشت دخترخاله اش بود که فاطمه رو به بیمارستان برده
بود..........امیر:تروخدافاطمه بامن بمون اگه نمیتونیم اس بدی هر2هفته 1باراس بده بزاراسم من
تودلت حک شده بمونه....._باشه امیر_بااین حرفت خوشحالم کردی فاطمه جون
بعد2روزحالامیتونم راحت بخوابم...........فاطمه وامیرازهم خداحافظی کردن وباخیال راحت به
خواب رفتند.....
شرمنده اگه کم بود این قسمت چون بازدید داستان بالا بود برا همین مجبور شدیم اینجوری کم کم بزاریم راسشو هم بخواین آماده نبود ادامش
منتظر نظرات خوشکلتون و لایک هاتون هستیم
بوس بوس بوس
برای خوندن قسمت اولش اینجا"قسمت اول عشقی که آخرش بن بسه" کلیک کنید!!!