دو خلبان نابینا که هر دو عینک های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد.
اما
در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم
سرعت گرفت... هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می شد چرا که می دیدند هواپیما
با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می رود!
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می داد و چرخ های آن به لبه دریاچه رسیده
بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه
هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی
بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری می گوید: ......
حال شما داستان را در قسمت نظرات تمام کنید. حتی با یک جمله.
به دنبال پاسخ مشخصی نباشید خلّاقیّت را فراموش نکنید