.........................................
روز دانشجو ، روز در هم آمیختن تقوا و ورع با علم و دانش اندوزی
بر شما دانشجوی با ایمان مسلمان گرامی باد . . .
صفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پر کشیدن پرستو شدن
تو که پر نداری پرستو شوی
بنشین درس بخون تا ارسطو شوی!
روز دانشجو بر ارسطو های آینده ایران مبارک
ترم زندگیتون بی مشروطی
لحظه هاتون همیشه پاس
سایه حذف از زندگیتون به دور
معدل شادیتون 20 باد
روز شما ، روز دانشجو مبارک
کلاس نه گذاشتنیه نه داشتنی و نه رفتنی
کلاس پیچوندنیه :))
به افتخار همه دانشجوها !
فرا رسیدن روز دانشجو بر مجاهدان سنگرهای دانش و بینش
دانشجویان باایمان و حقیقت جوی ایران اسلامی گرامی باد . . .
روز قلم های تیز، روز فکر های خلاق
روز اندیشه های نو، روز تو، روز دانشجو مبارک . . .
بر در دانشکده ای رفتم دوش
دیدم دوهزار لیسانسه ی کوزه به دوش
هر یک به زبان حال با من گفتند
این کوزه بگیر و مدرکت بنداز توش !
ترم دل است و عشق پیداست / قصد و نیت ساختن فرداست
دانشجوی وطن آریایی / بتازیم و بسازیم که خدا با ماست . . .
فرقی نداره کسی که باهاش حرف می زنی، پلی تکنیک می خونه یا آزاد
از نظر خودش سختگیرترین استادا و بالاترین سطح علمی رو دانشگاه اونا داره !
روز تو داتشجوی سختکوش مبارک!
- شما دانشجویین؟
+ بعله
- درس هم میخونین؟
+نه دیگه تا اون حد
خب باشه ، روزت مبارک !
ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﻢ ﺍﺯ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﻢ :
ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ؟ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ
ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﻟﯿﻢ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﻢ !
تازه روزمون هم مبارک !
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
شب است و باغ گلستان خزان ریاخیز
ستاره، گرچه به گوش فلک شود آویز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
گشوده پردهی پائیز خاطراتانگیز
به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
بهار عشق و شبابست این شب پائیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
شهید خنجر جلاد باد میغلتند
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز
خزان صحیفهی پایان دفتر عمر است
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز
به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
هنوز خون به دل از داغ لالهام ساقی
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
پریوشا، تو ز دیوانه میکنی پرهیز
پری به دیدن دیوانه رام میگردد
مگر به حجلهی شیرین گذر کند پرویز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
...
نمیدانم..
نمیدانم...
مانده ام...
مانده ام چطور در پی جبران محبت های بی حدت برآیم...
ای کاش فاصله ای نبود...
ای کاش می توانستم فاصله ها را پرواز کنم...
اما
اما بهت قول میدهم...
قول میدهم یک روز...
یک روز می آیم..
می آیم برای دیدنت...
تا آن روز چه کار کنم؟؟؟؟
چطور این روز ها و شبها را با درد فراقت به سر برم؟
بی تو بودن برایم معنی ندارد...
بی تو زندگیَم می ایستد....
تنهایم نگذار...
قدر این لحظات را بدان...
شاید دیگر نباشم...
شاید ...
شاید....
و هزاران شاید دیگر....
اما من تو را بی نهایت دوست دارم...
این برایم کافی است...
و این دفتر هنوز ادامه دارد......
...................................این عکس اسمم همون امضاس.........
سلااااااااااام
این پستو از تبریز می زارم
نیم ساعته معطل شدم تا این صفحه بیادو مطلبوو بنویسم مثلا هم اومدم کافی نت
دیروز اولین روزی بود که به عنوان یه دانشجو سر کلاس درس نشستم.
کلاسمون ظاهرا 25 نفره ولی دیروز که فقط هفت نفر حاضر تو کلاس بودیم.
امروز بعد از ظهر هم درس دارم.از ساعت 14 تا 19.
بیشتر سعی استاد ها تو جلسات اول اینه که بفهمونن به ما که ما از سن دبیرستان در اومدیم و محیط دانشگاه با دبیرستان کلی فرق می کنه.
دیروز به خاطر شرکت در کلاس امداد و نجات مجبور شدم بعد از ظهر برگردم ارومیه ولی به علت یه سری بی نظمی ها تو جمعیت هلال احمر ارومیه کلاس تشکیل نشد و فقط هزینه رفت و امد و خستگی راه برام موند.
امشب اولین شبیه که تنهایی میرم خونه مادر بزرگم...
نمیدونم چرا ولی من تا حالا هیچوخ تنهایی جایی نرفته بودم بنابه دستور مامانم
به خاطر نظرات خوبی که برام می زارین ازتون ممنونم
بای
ســــــــــــــــلام
فردا ( شنبه ،سی ام شهریور ) یا پس فردا آماده ی رفتن به تبریزم.
امروز مامان و بابام وسایلمو بردن تبریز.
قراره این مدت چهار سال که مشغول تحصیل تو دانشگاهم تو خونه مادربزرگ (مادر مامانم ) زندگی کنم
خودم زیادی از این مساله راضی نیستم چون این طوری مزاحم یه خونواده دیگه شدم
از ی طرفم خوشالم که این طوری خیلی دلتنگ خونوادم نمیشم و از لحاظ روحی شاید حالم بهتر باشه!.
به نظرم پست بعدیو اگه عمری باقی مونده باشه و سالم و سلامت باشم از تو تبریز بزارم.
به امید دیدار بای.
سلام
نمیدونم چیشد آخرین رشته ای که تو لیست انتخاب رشته کنکور زده بودم قبول شدم.
آخه نه رتبم انقد بالا بود و نه حتی این دانشگاه برای مصاحبه دعوتم کرده بود.
خلاصه رشته کارشناسی چندرسانه ای دانشگاه هنر اسلامی تبریز (روزانه) قبول شدم.
بهتون بگم که این رشته مخصوص دانش آموزانیه که دیپلم ریاضی دارن و تو کل کشور فقط تو این دانشگاه موجوده./
درسته قبول شدم ولی...
ولی باید خونه و شهر خودمو ترک کنم.
من ارومیه زندگی می کردم.
باید برم تبریز به دور از خانواده و ....
راستی من خودم متولد تبریزم.
میشه گفت تموم فامیلای مامانم تو تبریزن (6 تا داییم و 5 تا خالم + سایر بستگان)
از این به بعد شاید ماهی یکبار هم نتونم بیام و چیزی آپ کنم.(البته به طور موقت، تا وقی که دسترسی به اینترنت داشته باشم)
ممنونم از همه اونایی که میان وبمو نظر میدن.
به امید دیدار مجدد.
بای
پی نوشت :
سه شنبه 26 شهریور که برای ثبتنام رفته بودم دانشگاهو از نزدیک دیدم.
محیط دانشگاه خیلی دیدنی و با صفاست.
یه ساختمون قدیمیه (فک کنم دویست سیصد سال قبل ساختنش) که خیلی زیبا و جذاب معماریش طراحی و ساخته شده....
ان شا الله تو فرصت های بعدی چنتا عکس از محیط و ساختمان کلاس ها براتون بزارم.
لینک دانشگاه: http://www.tabriziau.ac.ir
همینجا اعتراف میکنم که قبولی من تو این رشته و دانشگاه خواست خدا بود.
خلاصه داستان :در قسمت دوم از انیمیشن « من نفرت انگیز » ، گرو ( با صدای استیو کارل ) که دیگر مانند گذشته خبیث نیست، تصمیم می گیرد گروهی بسازد و یک جنایتکار تازه که آرامش را از همه سلب کرده، ادب کند اما…
UploadBoy | ExpresLech | Hipfile | Screen Shot |
نسخه کم حجم
+-+-+-/*\-+-+-+-+
تا حالا دقت کردین که سه چهارم زمین آبه ولی بهش میگن کره خاکی ؟
+-+-+-/*\-+-+-+-+
تا حالا دقت کردین مهربونی خانوما با وزنشون نسبت مستقیم داره ؟
+-+-+-/*\-+-+-+-+
دقت کردین همیشه وسط لذت بخش ترین SMS بازی اعتبار خط آدم تموم میشه و امکان شارژ مجدد هم نیست ؟
+-+-+-/*\-+-+-+-+
ادامه مطلب ...
یک آدمهایی هم هستند که اهل غر زدن نیستند. ناله نمیکنند.
حوادث و غمهای زندگیشان را نمیگیرند سر دست و سر هر گذری فریادش نمیزنند.بعضی آدمها هم هستند که آرام جانند.
از این دست آدمهایی که از بس بودهاند، از بس بودنشان رنگ عادت گرفته، هیچوقت نفهمیدهای چقدر عزیزند. حتما باید یک مدتی نباشند، اصلا رهایت کنند بروند آن سر دنیا تا بفهمی چقدر نیستند و چقدر بودنشان خوب است.از تو در این خانهها تنها همین خاک مانده
و نهالی در دلهامان
که فقط سالی ده روز
آبیاریاش میکنیم
امشب بوی خاک خیسخوردهات پاشید در سجادهام
و نهالم جان سالانه گرفت
حالا ما چه کار کنیم؟
برای تمام اشکهایی که بر چشمهایمان بستیم
برای سجادههامان که تنها سه بار در روز
باز میشود و بسته
برای بین الطلوعینهایی
که در خوشخوابها میگذرانیم
برای شکمهایی که به پیتزا عادت کرده است
برای چیزهایی که عادت کردهایم
برای تنها ترین عضو خانهمان
که هر شب بالای سرمان روی رحل
خواب مانده است
خواب ماندهایم
حالا ما چه کار کنیم؟
که حتی وقتی بیایی هم
وقتی بوی خاک خون خوردۀ سجادههایمان
بلند شود
در عطرهایمان خفه شدهایم
یا روی خوش خوابیم
یا دنبال عادتهایمان
سجادههایمان همین طور معطل مانده است
بیایی
تو …
کجاییم؟