ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

دانلود آهنگ جدید بی کلام و زیبای گروه The Piano Guys



آلبوم بسیار زیبا و آرامش بخش از گروه موفق The Piano Guys که در جهان طرفداران فراوانی دارند.
موسیقی های این گروه از سازهای ویلون و ویلون سل و پیانو تشکیل شده است.
 
دانلود دو موسیقی از این گروه در ادامه مطلب...
 
 

متن زن هایی که یک کتابند...




زن هایی که یک کتابند
 

 

می گوید: شانزده ساله بودم که ازدواج کردم تازه برادرم مرده بود.توی اب غرق شد.چشم هاش خیس می شوند.صداش را پایین تر از حد معمول میاورد.صدای شر شر اب که از لوله ها پخش میشوند کف سینک صداش را دورتر می کند با گوشه ی روسری اشک چشم اش را می گیرد و ادامه می دهد:دختر که شد امد بالای سرم و گفت هرکی دختر بزاد تا سه تای بعدیش دختر میشه.میبینی حالا دختر خودش سه تا دختر اورده پشت هم!

دستهاش را که تمیزند باز زیر اب میشورد پوست دستش قرمز شده و خون دویده زیر پوست صورتش.به زن مسن تر نگاه می کنم روی تشک پنبه ای گل سرخی دار دراز کشیده یواش از این پهلو به ان پهلو می شود.از این فاصله ام ما دوتا را می پاد!تازه کمرش را عمل کرده و هرکس که میاید اینجا ملاقاتش اه و ناله می کند که شیش تا پلاتین کرده اند توی کمرم از سر شب چشم روی هم نذاشتم.

رفته است حمام صورتش برق می زند لبخند اضافه اش می کند و می گوید:دلم می خواست امروز برویم دور و بر خانه یتان یک دوری بزنیم

می گویم:می گفتی خب می رفتیم دوتایی

با سرش به مادر شوهر تازه عمل کرده اش اشاره می کند و می گوید:نمی شود تنهاش گذاشت شاید کاری داشته باشد

ناهار را من می پزم و او غذای مادر شوهر را.عصبی است می شود از دستهای قرمز شده اش زیر اب یخ فهمید که برای بار هزارم میشوردشان.بغض دار می گوید:بردمش پایین می دانی که من کمر درد دارم پاهام هم همینطور با این همه با عموت بردمش پایین انوقت می گوید همه ی کارها را فلانی کرده.دستهاش اسکاچ را بی حواس می اندازند وسط سینک و می گوید:انوقت ها تقصیر همین بود که افسردگیم شدید شد.عموت را مجاب کرده بود نگذارد از خانه بروم بیرون شش ساله تمام توی یک اتاق فسقلی توی خانه یشان زندگی کردم و همه حرفی شنیدم.

می گویم:میدانم ترسناک بوده حتما که زن دوم عمویم شدی

نفسش را با حرص می دهد بیرون انگاری صدام را نمی شنود خودش تعریف می کند و ساکت می مانم:انگشتر زن عقدی قبلیش را کردند توی دستم گفتند تو زن پسر عمویت شدی حالا. نکردند یک حلقه ی تازه بخرند.برادرم که مرد افسرده شدم.امدم خانه ی اینها دیوانه ام کردند و گفتند دیوانه ام!دخترم که امد دنیا شیرم نمیرسید داد و بیداد می کرد که غلط کرده شیر ندارد میدانی الان دختر خودش شیر ندارد بدهد بچه اش اینها همه اش کار خداست من باورش دارم.

صدای مادر شوهر بلند می شود: سیمین بیا انقد وقت دختر را نگیر بیا ببرم دستشویی

میرود و فکر می کنم ادم هایی که قدر نمی شناسند چقدر ظالمند چقدر بی رحمند که روح بقیه را مچاله می کنند.به زن عمویم نگاه می کنم که می شود روزهای زندگیش را یک رمان اشک اور کرد ولی هیچ کس بازهم نمی فهمد لا به لای این کلمه ها چه بغض و کینه ی قدیمی ریشه دوانده.

بعضی از خم ها را هرچقدر پانسمان کنی هر چقدر از گذشته بیرون بکشی و کیسه بگیری به جانشان که پاک شوند باز هم مثل روز اولند همانطور تازه همانطور عذاب اور.

گاهی باید از این ادم های قدیمی دور شد رفت و هیچ وقت به هیچ کدامشان برنگشت.

نوشته های عشاقانه و غمگین ( دلم این روزها ماتم گرفته )



عزادارم ، دلم این روزها ماتم گرفته... مجبور شدم دلش را بشکنم

چون نمی توانستم فراموشش کنم

چون دلبسته اش شدم

چون از عشق او لبریز شدم

بیا دوباره دستم را بگیر 

می دانم اشتباه کردم 

قول می دهم حتی اگر فراموشم کنی فراموشت نکنم

اری من دیوانه ام اما تو "...با سکوتت دیوانه ترم نکن 

من گفتم با من حرف نزن نگفتم اصلا حرف نزن دلم برایت تنگ شده بیا و باز هم خوبی کن قول می دهم تکرار نشه ...


رمان کوتاه عشق واقعا قشنگ




رمان کوتاه عشق واقعا قشنگ

 
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد.
یه زندگی پر از مهر و محبت.
تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.
همه چیشون رویایی بودو با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن.
واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن .
با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند .
وقتی همدیگه رو تو اغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشودنی اسمونی فرا میگرفت.
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود ووقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.
برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .
بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.
 
تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد .نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .
 
سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد ارزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.
اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.
کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملواز نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت..روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .
اما نبود .همه چی تموم شده بود.
اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.
هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا ارزو میکرد.ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت. .3سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست 6ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد 
 
.اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد..اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این 3 سال همیشه آزارش داده بود.اخر شب به خونه قدیمیشون رسید.باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .
 
ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو دراورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بوددلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .
 
عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.
 
ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت .حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانهمیفرستاد بود.
 
گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون.برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم.
 
آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.
چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.اخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.
سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد. سام منو ببخش .بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. 
 
چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید 

دانلود کلیپ موزیک غمگین هندی از فیلم عاشقانه kuch tum kaho kuch hum kahein


دانلود کلیپ موزیک غمگین هندی


کلیپ موزیک غمگین هندی از فیلم عاشقانه kuch tum kaho kuch hum kahein

موزیک بسیار زیبای فیلم همراه با تصاویر فیلم تاثیر فوق العاده ای داره.

دانلود کلیپ هندی این فیلم عاشقانه

دانلود با لینک مستقیم:

SAD HINDI SONG

حجم: 12/3 MB


داستان های عاشقانه : ( بیست سال عشق یک لحظه اشتباه )





بیست سال عشق یک لحظه اشتباه
 
تلخ بود؟
شیرین بود؟
یادم نمی آید
کسی کنار پنجره خاطراتم به شیشه می کوبد
نمی شنوم چه می گوید
شکلک خفه شده ای با تمام احساس ، اسمش را بی خودی هجا می کند
لبخند ژکوند مرده ای روی چهر ه ی بی روحش مزه ی دهانم را تلخ کرده
آری
حتما تلخ بود
تلخ مثل قهوه های قجری که تنها مَثَلِ مرگ موشش به ما رسیده
خسته شده
کنار پنجره ی طبقه 21 ام شناور در هوا نیم نگاه به من
دارد از خوشه ای که خیلی شبیه انگور است
شکوفه ی گیلاس میچیند
و به پایین پرت می کند
عجب کابوسی شده
با هر شکوفه ی گیلاسی که میچیند آب میرود
کوچکو کوچکتر میشود
تا خودش هم به اندازه آخرین گلبرگ شکوفه ی گیلاس خوشه ی انگوری میشود
مثل دختر پریون با لباس عروس
روی آخرین گلبرگ بالا و پایین می پردو می رقصد
عجب مکافاتی شده
گلبرگ کنده می شود و او هم همراه گلبرگ رقص کنان می افتد
تند به سمت پنجره می دوم
پایم به گوشه ی قالیچه ی مامان بزرگ گیر می کند
با سر به گلدان شمعدانی می خورم
همه چیز تاریک شد.
***
سرماو گرمایی تنم را پر از عرق کرده
چشمهایم احساس می کنند
موها و صورتم
سرم را بر می گردانم
احساس همچنان ادامه دارد
اما اینبار سمتی از صورتم که رو به آسمان است احساس می کند
دوست دارم چشم هایم را بسته نگهدارم
اما درک احساس قوی تر شده
انگار کسی نوازشم می کند
صدای نفس هایش را می شنوم
چشمانم را باز می کنم
مسخ کافکا زیر صادق هدایت است
چشمانم را که می گردانم
باز همان چهر ه ی بی روح با لبخند ژکوند
سرم را به این سو و آن سو تکان می دهم
صدایم خفه شده
با دستانی بی گرما روی صورتم بازی می کند
سرم را به سویی می کشم تا از دسترسش خارج شوم
آخ
و حس عجیبی که اشکم را در می آورد
فاکنر با نگاه های فیلسوفانه اش انگار هنوز زنده است
چند نفس عمیق می کشم
آرام که میشوم
سرم را روی زانوانش بازمیگرداند و باز هم نوازش
سرم را بر می گردانم
لای فلسفه ی زندگی نیمی از دست نوشته ای با باد کولر تکان تکان می خورد
احساسم به هم میریزد
توی دلم ضعفی غلیظ با نمکی از غصه می نشیند
مگسی شوخ طبعیش گل کرده
روی لبم ورجه وورجه می کند
لبم را تکان میدهم
فوت می کنم
سرم را تکان میدهم
دوباره و دوباره باز میگردد
ملتمسانه نگاه چهره ی بی روح می کنم
شانه بالا می اندازد
باید معجزه ای بشود تا از شر این عذاب خلاص بشوم
ناگهان صدای جیغی می آید
آخرین گلبرگ کنده شد
عجب مکافاتی
او هم همراه گلبرگ شکوفه ی گیلاس افتاد
تند به سمت پنجره می دوم
پایم به گوشه ی قالیچه مامان بزرگ گیر کرد
الان است که با سر به گلدان شمعدانی بخورم
همه چیز تاریک شد
***
هنوز کسی نفهمیده چرا من نمیتوانم آب بخورم
گاهی مرا به سرزمین سپید پوشان می آورند
اینجا لبخندهای ژکوند
تکرار میشوند
روزها تکرار می شوند
شبها تکرار میشوند
انقدر تکرار میشوند تا من آرام شوم
بعد فقط لبخند ژکوند همیشگی می آید و مرا می آورد توی مفهوم همیشگی
اینجا خوب نیست
اینجا احساسم میان این بوها، اسم هاو کتاب ها با افکارم به جنگ بر می خیزد
راستی من خودم را اندیشمند می دانم
و تمام این کتاب ها که او می خواند به یک دست نوشته ی من هم نمی ارزد
اما چه فایده او که نمی فهمد
تازه برای فهمیدن خیلی دیر شده
از آخرین باری که کنار پنجره نشست و دست نوشته هایم را به باد داد ،خیلی وقت است که می گذرد
به او می خندیدمو می گفتم:
همه ی آنها را به باد بدهی با مغزم چه میکنی؟
.
.
.
شیدا نشسته بر لب پنجره ی رو به غروب آفتاب با چند برگه کاغذ سرگرم است و هر از گاهی یکی را درون هوا رها می کند
پاهایش را با نسیم عصر بازی می دهد و با ناز به ساسان که پشت لپ تاپ نشسته و تایپ می کند ، نگاه می کند
ناگهان
جیغ می کشد
ساسان دوان دوان به سمت پنجره می آید
شیدا خودش را به سمت پایین خم می کند و آخرین صفحه ی گیلاس را رها می کند
پای ساسان به قالیچه می گیرد
با سر به گلدان شمعدانی لب پنجره می خورد
از آن به بعد بود که لبخند شیدا ژکوند شد

دانلود دکلمه فوق العاده زیبا و غمگین با صدای استاد پرویز پرستویی



دکلمه فوق العاده زیبا و غمگین با صدای استاد پرویز پرستویی 


نیستش
نمی دونم کجاست!
چه می کنه!
ولی می دونم که ندارمش
هیچوقت نخواستم که تورو با چشمات به یاد بیارم
نه نمی خواستم که تورو تو گم ترین آرزوهام ببینم
نمی خواستم که بی تو به دیوارا بگم : هنوزم دوستت دارم.
آخه تو حول و ولای پریشونیه
تورو نداشتن تو گیرو داره:
” ای بابا دله تو هیچ ، حال اون خوش ! ” ای بی مروت !
دیگه دلی می مونه ؟
که جونه دله کبوتر بتپه
که با شما از جونه زندگیش بگه ؟
بگه که هنوز زندس ؟
اگه صدا صدای منه
اگه نفس نفسه تو
بزار که اون خوش غیرتاش بدونن که دل
دله بابایی
دیگه دل نیس ، دیگه دل نمیشه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
 
دانلود رایگان فایل صوتی دکلمه پرویز پرستویی در ادامه مطلب...
 
دانلود دکلمه با حجم کم:
حجم: 1/10 MB
 
 

شعر نگاهم را نمی بینی


زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را نمی بینی

زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی


سخن ها خفته بر چشمم ، نگاهم صد زبان دارد

سیه چشما ! مگر طرز نگاهم را نمی بینی ؟


سیه  مژگان من !  موی سپیدم را نگاهی کن

سپید اندام من ! روز سیاهم را نمی بینی ؟


پریشانم ، دل مرگ آشیانم را نمیجویی

پشیمانم ، نگاه عذر خواهم را نمیبینی


گناهم چیست جز عشقت ؟ روی از من چه می پوشی ؟

مگر ای ماه ! چشم بی گناهم را نمی بینی ...؟

مهدی سهیلی


سایه

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم


بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم


ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟


گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم ، او مرده و من سایه ی اویم...


سیمین بهبهانی



شعر یادمان باشد


یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست ، خطایی نکنیم

یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم

گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم

و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم
 ...

هوروش نوابی



اس ام اس های عـاشقـانــه هفته آخر تیر ماه





یه وقتـایی لازم نیست حرفی زده شه 
بین دو نفر…

همین که دستت رو آروم بگیره…..

یه فشار کوچیک بده…..

این یعنی من هستم تا آخرش…..

همین کافیه….!
.
.

.
.

شکستن دل
به شکستن استخوان دنده مى ماند
از بیرون همه چیز رو به راه است ...
اما ...
هر نفس " درد" است،که میکشى !!

ادامه اس ام اس های عاشقانه در ادامه مطلب

 
ادامه مطلب ...

نوشته های عاشقانه (من یاد تو میکنم ....آنها دلشان پر می کشد !)

من یاد "تو" میکنم ....آنها دلشان پر می کشد !
 
من یاد تو میکنم ....آنها دلشان پر می کشد !

درست همانجا که خیال تو سنگینی میکند !!...
.
.
.
دقت کن برگهای تقویم را از کجا می کَنی و مرا در صفحات باقی مانده -تنها- میگذاری ...
 
دقت کن از کجا میروی ... نیایم دنبالت ... رد پاهایت را نگاه کن ... نمانند !!
 
تیتر روزنامه های فردا بی خیالی و سر به هوایی من است و دل ِ سنگ ِ تو !
این روزها مونولوگ می نویسم ! نمیدانم چرا بیشتر به کارم می آید ... و آرزوهایی که نیامده در دست باد تو را فریاد می زنند ! چقدر بی آبرویند ! من یاد تو میکنم .... آنها دلشان پر می کشد !
 
میگذارم اسمش را همذات پنداری با نویسنده ... نویسنده کسی است که حرفهای تو را میگوید ، درست زمانی که قدرت بیانش را نداری ... درست زمانی که یک دنیا واژه روی حلقت سنگینی می کند و تا بالا نیاوریشان و پشت سر هم ردیفشان نکنی ، دست از سر کچلت برمیدارند ...
و فقط مینویسی به امیدی که -او- بخواند ، تو مینویسی -او- بخواند ، -او-های دیگران میخوانند و تا تهش را می بلعند ... اما -او-ی اصلی ِ تو اصلا نمی خواند ...
 
بعد بغض میکنی ... میخواهی جرشان بدهی برگهای تقویم و کاغذهایی که از قلمت سیاهند ... کاغذهایی که تکثیر شده ... هرچقدر هم نابود کنی ، باز هست ...
 
-او- بالاخره میخواند ، اما نه منظور ترا می فهمد ، نه می فهمد -او-ی نویسنده ی متن بوده ! ...
 
این -او-ها کجای روزگار جا مانده اند ؟!
 

عکس های تنهایی و غمگین جدید


عکس های تنهایی و غمگین جدید

 


دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتمبا تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من

 
ادامه مطلب ...

متن های زیبا و دلنشین عاشقانه به همراه عکس


متن های زیبا و دلنشین عاشقانه به همراه عکس
متن های زیبا و دلنشین عاشقانه به همراه عکس

نقاش نیستم.....اما میدانم
        .... تماااااااام لحظه های بی تو بودن را......
درد..خواهم کشید...


 
ادامه مطلب ...

نوشته های عاشقانه (تو کیستی؟)




تو کیستی؟
                        هان؟
                             یادم آمد...
                                             ...
  تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
   و نماندی و رفتی!!!
                                              و من...
                                                    من همانم
                                 که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم ...